موذن!
بزن نقاره؛که دلم صحن انقلاب میخواهد..............
گاهی وقتها دلم بی اجازه میگیرد
بی بهانه سراغ گریه میگیرد
بغضش نمیشکند
نم نمکــ آب میشود
گاهی وقتها بی هوا دلم هوایت را میکند.............
دل نوشت:
در هـــوایـــت بــی قرارم آقا
موذن!
بزن نقاره؛که دلم صحن انقلاب میخواهد..............
گاهی وقتها دلم بی اجازه میگیرد
بی بهانه سراغ گریه میگیرد
بغضش نمیشکند
نم نمکــ آب میشود
گاهی وقتها بی هوا دلم هوایت را میکند.............
دل نوشت:
در هـــوایـــت بــی قرارم آقا
رو به آسمان ایستاده ام
حالا نبض دلم تند تر می زند
دوباره هوای کبوتر شدن بَرش داشته...
چمدانم پراست از
هیاهوی سکوتی یک ساله
که در صدای نقاره رهایشان می کنم...
و نگاه نمناکم
سرشار از انتظاری
که با تو نجوایش می کنم...
می آیم زخم هایم را
در زمزم سقاخانه ات بشویم
و کعبه ی ضریح ات را
طواف کنم...
و نذر دلم را ادا...
خیال نیست...
میـــــــــــ آیــــــــــــم...