با اجازه ی خـــــدا


گـــزارش لـــحــظه بـــه لــحـــظــه از ولـــادت آقا امام زمــــان"عــجــل الله تعالی فرجه الشریف"


میدونم شاید تاحالا چندین بار تو کتابای مختلف خونده باشید از جریان ازدواج پدر و مادر امام زمان تا به دنیا اومدنشون...

نمیدونم چی شد و چی از دلم گذشت که شروع کردم به نوشتن

از خودم نیست این گزارش لحظه به لحظه از کتاب می نویسم

اما اگه واست تکراریه

اینبار رو جان حضرت زهرا(س) بخون...با حـــس بخون...دل بده و بخون

ان شاالله که نیمه شعبان امسال آقا نگاه خاص به هممون کنن...

ان شاالله


این پست تا روز میلاد آقا ثابت است

ادامه داستان را در همین پست بخونید...


ممنونم از همه کسایی که با دلنوشته هاشون با امتیازهای مثبت و با نگاهشون بنده ی حقیر رو

همراهی کردند...

خدا به همتون عزت بده ان شاالله

و بهترین عیدی هارو امشب از آقا بگیرید...


مرا هم به رسم دوستی دعا کنید



عیدهمگی مبارک...

یاعلی


بسم الله...


چهاردهم شعبان


روزها می گذشت و نرگس به عنوان همسر امام حسن عسکری(ع) در بیت امامت مورد توجه همگان بود؛

اما از آینده تابناک او به عنوان مادر موعود امت ها جز امام و حکیمه کسی خبر نداشت.


در روزگاری که امام هادی(ع) به شهادت رسیده بود و امام حسن(ع) در سن 22 سالگی بود؛نرگس به مـــهـــدی موعود(عج) حامله شد،

اما خدا میخواست این فرزند از چشم دشمنانی که سالها در پی نابودی او بودند مخفی بماند.


اکنون نه ماه از بارداری نرگس می گذشت

ولی هیچ اثری از حمل در او دیده نمی شد،حتی حکیمه از این مسئله اطلاعی نداشت تا آنکه در روز پنجشنبه چهاردهم شعبان 225 هجری 

امام حسن عسکری(ع) عمه ی خود حکیمه را به منزل دعوت نمود و برای او چنین پیام فرستاد....


ادامه دارد...


پیغام امام حسن عسکری(ع) به عمه ی خود حکیمه:


ای عمه! دوست دارم امشب افطار نزد ما باشی،زیرا آن مولودی که از خدا برای من طلب میکردی

و منتظرش بودیم در این شب به دنیا می آید...و پروردگار با ظاهر کردن حجت خود و جانشین من تو را خوشحال میکند...

عمه جان! امشب فرزندی به ما عطا می گردد که "قــــــائــــــم آل مــــحــــمـــد(ع)" است و زمین را پس از آنکه مرده است؛زنده می کند.


حکیمه با عجله به منزل برادرزاده آمد و نزد حضرت رفت و پرسید:

آیا راستی امشب آن فرزند متولد میشود؟

امام حسن(ع) پاسخ داد:

آری!

حکیمه که داستان نرگس را می دانست و بشارت امام هادی(ع) را درباره ی او شنیده بود برای اطمینان بیشتر پرسید:

آقای من فدایت شوم؛

مادر این فرزند بلند مرتبه کیست؟

فرمود:نـــــرگــــس


ادامه دارد....


مهدی(عج) فرزند نرگس


نرگس از سخنان و رفتار حکیمه در تعجب و حیرت بود،چرا که هرکاری را میخواست انجام دهد او نمی گذاشت...

لذا آب اورد و خواست پای حکیمه را بشوید اما او اجازه نداد،ودر همین حال آن خبر عظیم را به نرگس گفت:

خداوند فرزندی به تو عطا کرده که امشب متولد میشود

آن مولود پسری عظیم الشأن در دنیا و آخرت است و اوباعث گشایش کارهای مومنین است


نرگس که منتظر این خبر نبود از حرف عمه خجالت کشید و با شرم و حیا و تعجب گفت:

(ای خانوم من...این سخن چیست که می گویید..؟!)

تو خانوم من و سرور من و سیده ی زنان این روزگار هستی و از این مقام خود تعجب نکن!

سپس اندام نرگس را نگاهی کرد و در او تأملی نمود...

اما آثار حمل را ندید...لذا از حال او پرسید و نرگس پاسخ داد:

(ای عمه جان، من چیزی احساس نمی کنم)

حکیمه به اما حسن عسکری(ع) عرض کرد:

ای آقای من! فدایت شوم،اثری از بارداری در نرگس نمی بینم؟!حضرت فرمود:


به راستی که مولود امشب از او خواهد بود.ای عمه جان،مادر فرزندم همانند مادر موسی است که تا هنگام ولادت علائم بارداری

در او آشکار نمیشود.چرا که فرعون شکم زن های باردار را می درید؛تا به موسی دست یابد و این فرزند نظیر موسی است.

ای نرگس؛فرزند تو پسر است و اسم او "مــــــحـــــمــــد"و امام پس از من،اوست.


با شنیدن این سخنان عظمتی در چهره ی نرگس آشکار شد و پرسید:

آن فرزند امشب متولد میشود؟!

امام(ع) پاسخ داد: آری

پرسید:

درچه ساعتی از شب؟!

فرمود:

همزمان با طلوع فجر متولد میشود.


ادامه دارد...


نماز شب

هنگام غروب روز چهاردهم،پس از نماز مغرب و عشا سفره ی افطار آورده شد وحکیمه با نرگس افطارکردند؛

پس از افطار نرگس خوابید و حکیمه برای مراقت از او در کنارش استراحت نمود.

امام حسن(ع) در گوشه ی دیگر اتاق خوابید.


حکیمه پس از ساعتی استراحت قبل از وقت همیشگی برای نماز شب برخاست

ودر حیاط خانه وضوگرفت و به اتاق بازگشت و همچنان در فکر وعده ی امام بود.

لذا نگاهی ه نرگس کرد دید که راحت خوابیده و حتی مانند زنان باردار پهلو به پهلو نمی کند.!

حکیم پس از نماز شب برای تعقیبات نشست و لحظه ای خوابش برد،

ناگهان بیدارشد و دید امام حسن(ع) و نرگس برای نمازشب برخاستند و نرگس به حیاط رفت و پس از وضو بازگشت.

سپس هرکدام به محراب خویش رفتند و به تضرع در پیشگاه الهی مشغول شدند.


انتظاری سخت


ساعتی گذشت و حکیمه گمان کرد فجر طلوع کرده است؛لذا به حیاط رفت و آسمان را نگریست.ستاره های آسمان چنان نشان 

میداد که پایین تر آمده اند و فجرنخست پدیدار شده بود.

برای لحظه ای سوالی در قلب او رخنه کرد و در ذهن خود گفت {اینک طلوع فجر نزدیک است اما هنوز آثار وعده ی امام ظاهر نشده است}!

ناگهان صدای امام را از اتاق شنید که به وی می فرمود:

عمه جان! در وعده ی من شک مکن که به وقوع خواهد پیوست و لحظه ای بیش نمانده است.

سپس حضرت به سجده رفت و ذکری بر زبان جاری کرد که حکیمه متوجه آن نشد.

حکیمه از آن گمان خجالت زده شد و به اتاق بازگشت و به تلاوت سوره های سجده و یس مشغول شد.


ادامه دارد...


آخرین لحظات


حکیمه نزد نزد نرگس رفت و نرگس دست عمه را در دستانش گرفت؛سپس ناله ای زد و شهادتین را بر زبان جاری نمود.

در این حال نرگس از دیده ی حکیمه ناپدید شد چنان که بین او و حکیمه پرده ای کشیده شده باشد...

حکیمه نگران شد و فریادزنان نزد امام حسن(ع) رفت اما حضرت فرمود:

بازگرد که اورا درجای خود خواهی دید.


طلوع خورشید در سحر


سحرگاه روز جمعه 15 شعبان 255 هجری مطابق 8 مرداد 248 شمسی برابر با 29 ژوئیه 896میلادی

همگام با طلوع فجر آخرین امانت الهی حضرت بقیه الله الاعظم قائم آل محمد علیه السلام با طلوع خود بر عالمیان جهان

را نورباران کرد...

حکیمه که در آن لحظه نزد امام رفته بود...به دستور امام بازگشت.

اتاق نرگس را مملو از نور دید.

 او نگاهی کرد و دید پسری همچون پاره ی ماه قدم به عرصه ی وجود گذاشته ودرهمان بدو تولد به سمت قبله درحال سجده است...

همچنین نگاهی به نرگس کرد و نوری خیره کننده دید که از پیشانی او می تابد...


سجده ی مولود

حضرت مهدی(عج) در حالی که ستونی از نور از بالای سرش به آسمان می رفت؛صورت بر خاک گذارد و انگشت سبابه 

را به سوی آسمان بلند کرد و این جملات را بر زبان جاری نمود...


اَشهدُ انْ لا اِلٰهَ الا الله وحده لا شریک له؛و اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله،واشهد ان ابی امیرالمومنین حجه الله.



به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقیست



م